پارسا جونم شکوفه دلمپارسا جونم شکوفه دلم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

پارسایم: پارسا باش و پارسا بمان!

بدرود سال 92

سال 92 هم گذشت مثل چشم برهم زدن ... و تو عشق زندگیم بزرگتر شدی و دلبرانه جلوی چشمام قد کشیدی و تازه ها آموختی . عزیز دل مادر    باور کن که عمر زود می گذرد شاید این کلام را بسیار بشنوی اما می خواهم با تمام وجود بگویم زود می گذرد باور کن !!! کودکی های من نیز زود گذشت سالها پیش این سخن را مادرم به ما می گفت اما شیطنت های کودکی فهم کلامش را دور می پنداشت و چه زود گذشت و من مادر شدم درست به مانند مادرم .... بزرگ شدنی که رسیدن به آن را راهی دراز می دانستم از وفتی تو هستی گذر زمان را سریع تر احساس می کنم . مرد کوچکم روزی می رسد که معنای حرفم را درک می کنی نمی دانم آن روز هستم یا  نه!!!  از خدای مهربانم...
29 اسفند 1392

روز درختکاری

بازهم درختكاري نهال من  یک نهال سبز را کاشتم در قلب خاک ریختم در پای او قطره های آب پاک بوسه زد بر روی او آفتاب تابناک شد نهالم شاد شاد از نوازشهای باد سالیانی چون گذشت شد نهالم یک درخت یک درخت سایه دار سربلند واستوار (مینا فتحی) عزیزکم نهال زندگیم ١٥ اسفند  بابایی از منابع طبیعی یه نهال نارنج آورد  و دیروز با کمک همسایه پایینی آقای دهقان با زحمت فراوون یه باغچه تو حیاط درست کردن و امروز اونو می کارن دلشون همیشه سبز. مامانی دوس دارم تو هم عاشق طبیعت باشی و هر سال این موقع باهم یه نهال بکاریم...   شاعری می گوید:   هرگز گمان ندارم که بتوانم شعری به زیبای...
24 اسفند 1392

تاریخچه نوروز برای دلبندم

عزیز دلم دوست دارم هر کاری رو که تو زندگت انجام می دی با اراده و از روی آگاهی باشه . آیین نوروز از زیبا ترین اندیشه های دیرباز سرزمین ماست ... برای دلبندم به نقل مجله آفتاب از آقای کامیار نیک انجام: در مورد پیدایش نوروز و تاریخ اولیه‌ی آن اطلاعات دقیقی در دسترس نیست و در اوستا نیز به مبنای پیدایش آن اشاره نشده و فقط اجرای مراسم نوروز مقدس بوده و توصیه شده است. در مورد پیدایش نوروز چندین روایت نقل شده است تاریخچه نوروز از نگاه دیروز بعضی بر این عقیده هستند که تغییرات آب و هوا و گردش فصول سال باعث پیدایش نوروز شده و بعضی آن را یک جشن ملی می‌دانند و بعضی آن‌را مذهبی پنداشته‌اند. روایت معروفی هست ک...
24 اسفند 1392

گذری بر تولد تا یک سالگی

عزیزترین داشته ی زندگیم نمی دونی چقدر واسم با ارزشی ... داشتم عکسات نگاه می کردم درکنار هم اونا ورق می خوردن و تو بزرگ می شدی و جلوی چشمام قد می کشیدی و من اسیر زمان ... چه با شکوهه قدرت و نظم الهی و من چه حقیر و ناتوان و ناسپاس .... مهربانم دلخوشم به  مهربانیت  تنها پناه زندگی  بهترین دهنده     روزهای آغازین تولد فرشته ی یادآور مهربان خدایم       اولین عکس گل مامانی تو تختش   اتاق مشترک گل پسر و مامان و بابا به روایت تصویر (عزیزم اینجا یه خورده جامون کوچیکه ولی همیشه به یادم می مونه آخه اولین کلبه ی عشق دو نفره با با...
22 اسفند 1392

و تو در این روز چشم به جهان گشودی!

پنج شنبه ٩شهریور ماه سال ٩١ بود. عزیزکم به خاطر آمادگی واسه زایمان چند مدت قبل اومدم شیراز خونه مادرجون اون موقع تو خونه سازمانی اطلسی بودن. مامانی در حالی که تو خونه داشتم قدم می زدم و با تو حرف می زدم  یه هو احساس کردم که زمان زایمان فرا رسیده به همراه مادرجون و پدرجون به بیمارستان مادر و کودک رفتیم . تو اونجا مشخص شد که کوچولوی شیطون بلای من مکونیوم کرده (مدفوع جنین) و این موضوع وضعیت رو وخیم می کرد و باید سریعا سزارین می شدم .بابایی ام خودش با عجله به بیمارستان رسونده بود و همه پشت در خیلی نگران بودن مامان جون نمی دونی تو چه حالی بودم تو اون لحظه ها فقط خدا رو از ته قلبم صدا می زدم آخه من تو رو از همون اول به خودش سپرده بودم...
20 اسفند 1392

سرآغاز

                                                           آغاز هر فصل زندگی زیباست                                        رویش و جوانه زدن دانه ای به نام فر...
20 اسفند 1392

محرم

و باز هم سخن عشق و عاشقی و چه عشقی بالاتر از عشق حسین!!! عشقی که تن را فدای یار می کند و چه یاری!!! پارسا پسر قشنگم این اولین محرمی که پیش ما هستی  با باباجون اومدیم شیراز (تاسوعا و عاشورا  ٤ آذر سال ٩١) هوا سرد و بارونیه و چون خیلی کوچیکی فقط ٣ ماه داری نمی تونم بیرون ببرمت آخه نمی خوام سرما بخوری. ولی در عوض یه سری لباس سبز از شیرخوارگاه علی اصغر ارسنجان واسه بچه ها پست کردن با این لباسا بچه ها رو نذر امام زمان می کردن من که از همون اول تو رو نذر راه عشق خدا کردم و تو رو به خودش سپردم...  اونا رو تنت کردیم خیلی ناز شدی ولی همش گریه می کردی           &nb...
20 اسفند 1392

عزیزم مریض نشو (اولین بیماری پارسا جونم) 10 ماهگی

عزیزک قشنگم اون روز (٩ تیر ٩٢) واسه وزن گیری بردمت مرکز بهداشت همه چیز خوب بود خدارو شکر از عصر شروع کردی به بی قراری و حتی تو بغل هم آروم نمی شدی بابایی خونه نبودن و من خیلی واست ناراحت شدم فکر می کردم حوصلت سر اومده . شب دیگه به هیچی لب نمی زدی و کم کم بدنت داشت داغ می شد من که فکر می کردم به خاطر نخوردن مایعات تو این فصل گرمه هر کاری کردم که آب شیر و .. بخوری نمی شد پاشویت کردم و بهت استامینوفن دادم و تموم شب تو خواب مراقبت بود ولی صبح دوباره تب شروع شد با نگرانی به بباجون زنگ زدم و با هم به دکتر رفتیم به خاطر تب بالا نزدیک ٣٩و نیم خیلی خیلی نگران بودم  دیگه حال نداشتی و بالا میآوردی منم گریـــــــــــــــــه... تا اینکه دکتر...
20 اسفند 1392

عید 92 اولین عید پارسایی 7ماهگی

امسال عید خیلی عید خوبی بود  بهترین عیدی که داشتم آخه یه عشق به زندگیم اضافه شده پارسا عشق زندگیم... امسال همه ی اونایی که دوسشون دارم و از ته قلب برام عزیزن کنارم بودن مادرجون اینا امسال عید شیراز موندن و در کنار تو و بابایی عید امسال واقعا عید بود به خصوص که مهمونای دوست داشتنی ای داشتیم عمو علی +زن عمو ژیلا+ فرزنداشون(شکیبا + یاشار )(خونواده ی عموی مامانی) که اگه دوست داشته باشن بعدا عکساشون می ذارم. عید قشنگی بود کلی آرزوی قشنگ واست دارم اینم چند تا از عکسای گوگولیت سر سفره هفت سین خونه مادرجون و اینم یه عکس با باباجون مهربون   یه روز تو ایام عید رفتیم پارک حافظیه اونجا غرفه های عشایری واسه مس...
20 اسفند 1392

گردش یک روزه به قلات

این روزا بابایی خیلی سرشون شلوغه تو این سفر که رفتیم خونه مادر جون اینا(شیراز) ما موندیم و بابایی عزیز تنهایی برگشتن یه روز با هم رفتیم قلات خیلی خوش گذشت البته غیر از اینکه ماشین پدرجون پنچر کردن و کلی اذیت شدن امان از آدمای مردم آزار!!! گفتنی که پدرجون با آرامش همیشگی با وجودی که فهمیده بودن کار کیه فقط بهشون گفته بودن ممنونم دستتون درد نکنه بابت مهمون نوازیتون بگذریم در کل روز خوبی بود آب و هوا پاک و خنک در کنار درختای بلند و سرسبز و آب زلال جاری چه حالی داشت حیف که بابایی نبود  اینم از کوچولوی نانازی ما نازکم این اولین گشت و گذارت در دل طبیعت بود   ...
20 اسفند 1392